مطالب ادبی
خسرو و شيرين معروفترين داستان عاشقانه ايراني
خسرو و شيرين دومين منظومه نظامي و معروفترين اثر و به عقيده گروهي از سخنسنجان شاهکار اوست. در حقيقت نيز، نظامي با سرودن اين دومين کتاب (پس از مخزن الاسرار) راه خود را باز مييابد و طريقي تازه در سخنوري و بزم آرايي پيش ميگيرد. اين منظومه شش هزار و چند صد بيتي داراي بسياري قطعات است که بي هيچ شبهه از آثار جاويدان زبان پارسي است و همانهاست که موجب شده است گروهي انبوه از شاعران به تقليــد از آن روي آورند، گو اين که هيچ يک از آنان، جز يکي دو تن، حتي به حريم نظامي نيز نزديک نشده اند و کار آن يکي دو تن نيز در برابر شهرت و عظمت اثر نظامي رنگ باخته است. داستان کامل خسرو و شيرين نظامي به نثر هرمز پادشاه ايران، صاحب پسري ميشود و نام او را پرويز مينهد. پرويز در جواني علي رغم دادگستري پدرمرتكب تجاوز به حقوق مردم ميشود. او كه با ياران خود براي تفرج به خارج از شهر رفته، شب هنگام در خانه ي يك روستايي بساط عيش و نوش برپا ميكند و بانگ ساز و آوازشان در فضاي ده طنين انداز ميگردد. حتي غلام و اسب او نيز از اين تعدي بي نصيب نميمانند. هنگامي كه هرمز از اين ماجرا آگاه ميشود، بدون در نظر
گرفتن رابطهي پدر – فرزندي عدالت را اجرا ميكند: اسب خسرو را ميكشد؛ غلام او را به صاحب باغي كه دارايياش تجاوز شده بود، ميبخشد و تخت خسرو نيز از آن صاحب خانهي روستايي ميشود. خسرو نيز با شفاعت پيران از سوي پدر، بخشيده ميشود. پس از اين ماجرا، خسرو، انوشيروان- نياي خود را- در خواب ميبيند. انوشيروان به او مژده ميدهد كه چون در ازاي اجراي عدالت از سوي پدر، خشمگين نشده و به منزلهي عذرخواهي نزد هرمز رفته، به جاي آنچه از دست داده، موهبتهايي به دست خواهد آوردكه بسيار ارزشمندتر ميباشند: دلارامي زيبا، اسبي شبديز نام، تختي با شكوه و نوازنده اي به نام باربد. مدتي از اين جريان ميگذرد تا اينكه نديم خاص او – شاپور- به دنبال وصف شكوه و جمال ملكهاي كه بر سرزمين ارّان حكومت ميكند، سخن را به برادرزادهي او، شيرين، ميكشاند. سپس شروع به توصيف زيباييهاي بي حد او مينمايد، آنچنان كه دل هر شنوندهاي را اسير اين تصوير خيالي ميكرد. حتي اسب اين زيبارو نيز يگانه و بي همتاست. سخنان شاپور، پرندهي عشق را در درون خسرو به تكاپو واميدارد و خواهان اين پري سيما ميشود و شاپور را در طلب شيرين به ارّان ميفرستد. هنگامي كه شاپور به زادگاه شيرين ميرسد، در ديري اقامت ميكند و به واسطهي ساكنان آن دير از آمدن شيرين و يارانش به دامنهي كوهي در همان نزديكي آگاه ميشود. پس تصويري از خسرو ميكشد و آن را
بر درختي در آن حوالي ميزند. شيرين را در حين عيش و نوش ميبيند و دستور ميدهد تا آن نقش را براي او بياورند. شيرين آنچنان مجذوب اين نقاشي ميشود كه خدمتكارانش از ترس گرفتار شدن او، آن تصوير را از بين ميبرند و نابودي آن را به ديوان نسبت ميدهند و به بهانه ي اينكه آن بيشه، سرزمين پريان است، از آنجا رخت برميبندند و به مكاني ديگر ميروند اما در آنجا نيز شيرين دوباره تصوير خسرو را كه شاپور نقاشي كرده بود، ميبيند و از خود بيخود ميشود. وقتي دستور آوردن آن تصوير را ميدهد، يارانش آن را پنهان كرده و باز هم پريان را در اين كار دخيل ميدانند و رخت سفر ميبندند. در اقامتگاه جديد، باز هم تصوير خسرو، شيرين را مجذوب خود ميكند و اين بار شيرين شخصاً به سوي نقش رفته و آن را برميدارد و چنان شيفتهي خسرو ميشود كه براي به دست آوردن ردّ و نشاني از او، از هر رهگذري سراغ او را ميگيرد؛ اما هيچ نمييابد. در اين هنگام شاپور كه در كسوت مغان رفته از آنجا ميگذرد. شيرين او را ميخواند تا مگر نشاني از نام و جايگاه آن تصوير به او بگويد. شاپور هم در خلوتي كه با شيرين داشت پرده از اين راز برميگشايد و نام و نشان خسرو و داستان دلدادگي او به شيرين را بيان ميكند و همان گونه كه با سخن افسونگر خود، خسرو را در دام عشق شيرين گرفتار كرده، مرغ دل شيرين را هم به سوي خسرو به پرواز درميآورد. شيرين كه در انديشه ي رفتن به مدائن است، انگشتري را به عنوان نشان از شاپور ميگيرد تا بدان وسيله به حرمسراي خسرو راه يابد. شيرين كه ديگر در عشق روي دلدادهي ناديده گرفتار شده بود، سحرگاهان بر شبديز مينشيند و به سوي مدائن ميتازد. از سوي ديگر خسرو كه
مورد خشم پدر قرار گرفته به نصيحت بزرگ اميد، قصد ترك مدائن ميكند. قبل از سفر به اهل حرمسراي خود سفارش ميكند كه اگر شيرين به مدائن آمد، در حق او نهايت خدمت و مهمان نوازي را رعايت كنند و خود با جمعي از غلامانش راه ارّان را در پيش ميگيرد. در بين راه كه شيرين خسته از رنج سفر در چشمهاي تن خود را ميشويد، متوجه حضور خسرو ميشود. هر دو كه با يك نگاه به يكديگر دل ميبندند، به اميد رسيدن به ياري زيباتر، از اين عشق چشم ميپوشند. خسرو به اميد شاهزادهاي كه در ارّان در انتظار اوست و شيرين به ياد صاحب تصويري كه در كاخ خود روزگار را با عشق او ميگذراند. شيرين پس از طي مسافت طولاني به مدائن رسيد؛ اما اثري از خسرو نبود. كنيزان، او را در كاخ جاي داده و آنچنان كه خسرو سفارش كرده بود در پذيرايي از او ميكوشيدند. شيرين كه از رفتن خسرو به اران آگاه شد، بسيار حسرت خورد. رقيبان به واسطهي حسادتي كه نسبت به شيرين داشتند، او را در كوهستاني بد آب و هوا مسكن دادند و شيرين در اين مدت تنها با غم عشق خسرو زندگي ميكرد. از سوي ديگر تقدير نيز خسرو را در كاخي مقيم كرده بود كه روزگاري شيرين در آن ميخراميد و صداي دل انگيزش در فضاي آن ميپيچيد. اما ديگر نه از صداي گامهاي شيرين خبري بود و نه از نواي سحرانگيزش. شاپور خسرو را از رفتن شيرين به مدائن آگاه ميكند و از شاه دستور ميگيرد كه به مدائن رفته و شيرين را با خود نزد
خسرو بياورد. شاپور اين بار نيز به فرمان خسرو گردن مينهد و شيرين را در حالي كه در آن كوهستان بد آب و هوا به سر ميبرد، نزد خسرو به اران آورد. هنوز شيرين به درگاه نرسيده كه خبر مرگ هرمز كام او را تلخ ميكند. به دنبال شنيدن اين خبر، شاه جوان عزم مدائن ميكند تا به جاي پدر بر تخت سلطنت تكيه زند. دگر باره شيرين قدم در قصر مينهد به اميد اينكه روي دلدادهي خود را ببيند؛ اما باز هم نااميد ميشود. در حالي كه خسرو در ايران به پادشاهي رسيده بود، بهرام چوبين عليه او قيام ميكند و با تهمت پدركشي، بزرگان قوم را نيز بر ضد خسرو تحريك مينمايد. خسرو نيز كه همه چيز را از دست رفته مييابد، جان خود را برداشته و به سوي موقان ميگريزد. در ميان همين گريزها و نابسامانيها، روزي كه با ياران خود به شكار رفته بود، ناگهان چشمش بر شيرين افتاد كه او نيز به قصد شكار از كاخ بيرون آمده بود. دو دلداده پس از مدتها دوري، سرانجام يكديگر را ديدند در حالي كه خسرو تاج و تخت شاهي را از دست داده بود. خسرو به دعوت شيرين قدم در كاخ مهين بانو گزارد. مهين بانو كه از عشق اين دو و سرگذشت شيرين با خوبرويان حرمسرايش آگاهي داشت، از شيرين خواست كه تنها در مقابل عهد و كابين خود را در اختيار خسرو نهد و هرگز با او در خلوت سخن نگويد. شيرين نيز بر انجام اين خواسته سوگند خورد. خسرو و شيرين بارها در بزم و شكار در كنار هم بودند؛ اما خسرو هيچ گاه نتوانست به كام خود برسد. سرانجام پس از اظهار نيازهاي بسيار از سوي خسرو و ناز از سوي شيرين،خسرو دل از معشوقهي خود برداشت و عزم روم كرد. در آنجا مريم، دختر پادشاه روم را به همسري برگزيد و بعد از مدتي نيز با سپاهي از روميان به
ايران لشكر كشيد و تاج و تخت سلطنت را بازپس گرفت. اما در عين داشتن همهي نعمتهاي دنيايي، از دوري شيرين در غم و اندوه بود. شيرين نيز در فراق روي معشوق در تب و تاب و بيقراري بود. مهين بانو در بستر مرگ، برادرزاده ي خود را به صبر و شكيبايي وصيت ميكند. تجربه به او نشان داده كه غم و شادي در جهان ناپايدار است و به هيچ يك نبايد دل بست؟؟؟ پس از مرگ مهين بانو، شيرين بر تخت سلطنت نشست و عدل و داد را در سراسر ملك خود پراكند. اما همچنان از دوري خسرو، ناآرام بود. پادشاهي را به يكي از بزرگان درگاهش سپرد و به سوي مدائن رهسپار شد. در همان هنگام كه روزگار نيك بختي خسرو در اوج بود، خبر مرگ بهرام چوبين را شنيد. سه روز به رسم سوگواري، دست از طرب و نشاط برداشت و در روز چهارم به مجلس بزم نشست و به اميد اينكه نواهاي باربد، درد دوري شيرين را در وجودش درمان كند، او را طلب كرد. باربد نيز سي لحن خوش آواز را از ميان لحنهاي خود انتخاب كرد و نواخت. خسرو نيز در ازاي هر نوا، بخششي شاهانه نسبت به باربد روا داشت. آن شب پس از آن كه خسرو به شبستان رفت، عشق شيرين در دلش تازه شده بود. با خواهش و التماس از مريم خواست تا شيرين را به حرمسراي خود آورد؛ اما با پاسخي درشت از سوي مريم مواجه شد. خسرو كه ديگر نميتوانست عشق سركش خود را مهار كند، شاپور را به طلب شيرين فرستاد. اما شيرين با تندي شاپور را از درگاه خود به سوي خسرو روانه كرد. شيرين اين بار نيز در همان كوهستان رخت اقامت افكند و غذايي جز شير نميخورد. از آنجا كه آوردن شير از چراگاهي دور، كار بسيار مشكلي بود، شاپور براي رفع اين مشكل، فرهاد را به
شيرين معرفي كرد. در روز ملاقات شيرين و فرهاد، فرهاد دل در گرو شيرين ميبازد. اين اولين ديدار آنچنان او را مدهوش ميكند كه ادراك از او رخت بر ميبندد و دستورات شيرين را نميفهمد. هنگامي كه از نزد او بيرون ميآيد، سخنان شيرين را از خدمتكارانش ميپرسد و متوجه ميشود بايد جويي از سنگ، از چراگاه تا محل اقامت شيرين بنا كند. فرهاد آنچنان با عشق و علاقه تيشه بر كوه ميزد كه در مدت يك ماه، جويي در دل سنگ خارا ايجاد كرد و در انتهاي آن حوضي ساخت. شيرين به عنوان دستمزد، گوشواره ي خود را به فرهاد داد اما فرهاد با احترام فراوان گوشواره را نثار خود شيرين كرد و روي به صحرا نهاد اين عشق روزگار فرهاد را آنچنان پر تب و تاب و بيقرار ساخت كه داستان آن بر سر زبانها افتاد و خسرو نيز از اين دلدادگي آگاه شد. فرهاد را به نزد خود خواند و در مناظره اي كه با او داشت، فهميد توان برابري با عشق او را نسبت به شيرين ندارد. پس تصميم گرفت به گونه اي ديگر او را از سر راه خود بردارد. خسرو، فرهاد را به كندن كوهي از سنگ ميفرستد و قول ميدهد اگر اين كار را انجام دهد، شيرين و عشق او را فراموش كند. فرهاد نيز بي درنگ به پاي آن كوه ميرود. نخست بر آن نقش شيرين و شاه و شبديز را حك كرد و سپس به كندن كوه با ياد دلارام خود پرداخت. آنچنان كه حديث كوه كندن او در جهان آوازه يافت. روزي شيرين سوار بر اسب به ديدار فرهاد رفت و جامي شير براي او برد. در بازگشت اسبش در ميان كوه فرو ماند و بيم سقوط بود. اما فرهاد اسب و سوار آن را بر گردن نهاد و به قصر برد. خبر رفتن شيرين نزد فرهاد و تأثير اين ديدار در قدرت او براي كندن سنگ خارا به گوش خسرو ميرسد. او كه ديگر شيرين را، از دست رفته ميبيند، به دنبال چاره است. به راهنمايي پيران خردمند قاصدي نزد فرهاد ميفرستد تا خبر مرگ شيرين را به او بدهند مگر در كاري كه در پيش گرفته سست شود. هنگامي كه پيك خسرو، خبر مرگ شيرين
را به فرهاد ميرساند، او تيشه را بر زمين ميزند و خود نيز بر خاك ميافتد. شيرين از مرگ او، داغدار ميشود و دستور ميدهد تا بر مزار او گنبدي بسازند. خسرو نامهي تعزيتي طنزگونه براي شيرين ميفرستد و او را به ترك غم و اندوه ميخواند. پس از گذشت ايامي از اين واقعه، مريم نيز ميميرد و شيرين در جواب نامهي خسرو، نامه اي به او مينويسد و به يادش ميآورد كه از دست دادن زيبارويي براي او اهميتي ندارد زيرا هر گاه بخواهد، نازنينان بسياري در خدمتگزاري او حاضرند. خسرو پس از خواندن نامه به فراست در مييابد كه جواب آنچنان سخناني، اين نامه است. بعد از آن براي به دست آوردن شيرين تلاشهاي بسياري نمود اما همچنان بينتيجه بود و شيرين مانند رؤيايي، دور از دسترس. خسرو كه از جانب شيرين، نااميد شده بود به دنبال زني شكرنام كه توصيف زيبايياش را شنيده بود به اصفهان رفت. اما حتي وصال شكر نيز نتوانست آتش عشق شيرين را در وجود او خاموش كند. خسرو كه ميدانست شاپور تنها مونس شبهاي تنهايي شيرين بود، او را به درگاه احضار كرد تا مگر شيرين براي فرار از تنهايي به خسرو پناه آورد. شيرين نيز در اين تنهاييها روزگار را با گريه و زاري و گله و شكايت به سر برد. روزي خسرو به بهانهي شكار به حوالي قصر شيرين رفت. شيرين كه از آمدن خسرو آگاه شده بود، كنيزي را به استقبال خسرو فرستاد و او را در بيرون قصر، منزل داد. سپس خود به نزد شاه رفت. شاه نيز كه از نحوهي پذيرايي ميزبان ناراضي بود، با وي به عتاب سخن گفت و شكايتها نمود و اظهار نيازها كرد اما شيرين همچنان خود را از او دور نگه ميدارد و تأكيد ميكند تنها مطابق رسم و آيين خسرو ميتواند به عشق او
دست يابد. پس از گفتگويي طولاني و بينتيجه، خسرو مأيوس و سرخورده از قصر شيرين باز ميگردد. با رفتن خسرو، تنهايي بار ديگر همنشين شيرين ميشود و او را دلتنگ ميكند. پس به سوي محل اقامت خسرو رهسپار ميشود و به كمك شاپور، دور از چشم شاه، در جايگاهي پنهان ميشود. سحرگاهان، خسرو مجلس بزمي ترتيب ميدهد. شيرين نيز در گوشهاي از مجلس پنهان ميشود. در اين بزم نيك از زبان شيرين غزل ميگويد و باربد از زبان خسرو. پس از چندي غزل گفتن، شيرين صبر از كف ميدهد و از خيمهي خود بيرون ميآيد. خسرو كه معشوق را در كنار خود مييابد به خواست شيرين گردن مينهد و بزرگاني را به خواستگاري او ميفرستد و او را با تجملاتي شاهانه به دربار خود ميآورد. خسرو پس از كام يافتن از شيرين، حكومت ارمن را به شاپور ميبخشد. خسرو نصيحت شيرين را مبني بر برقراري عدالت و دانش آموزي با گوش جان ميشنود و عمل ميكند. در راه آموختن علم، مناظره اي طولاني ميان او و بزرگ اميد روي ميدهد و در آن سؤالاتي دربارهي چگونگي افلاك و مبدأ و معاد و بسياري مسائل ديگر ميپرسد. پس از چندي، با وجود آنكه خسرو از بد ذاتي پسرش شيرويه آگاه است، به سفارش بزرگ اميد، او را بر تخت مينشاند و خود رخت اقامت در آتشخانه ميافكند. شيرويه با به دست گرفتن قدرت، پدر را محبوس كرد و تنها شيرين اجازهي رفت و آمد نزد او را داشت اما وجود شيرين حتي در بند نيز براي خسرو دلپذير و جان بخش بود. يك شب كه خسرو در كنار شيرين آرميده بود، فرد ناشناسي به بالين او آمد و با دشنهاي جگرگاهش را دريد. حتي در كشاكش مرگ نيز راضي نشد موجب آزار شيرين شود و بي صدا جان داد. شيرين به واسطهي خون آلود بودن بستر از خواب ناز بيدار شد و معشوقش را بيجان يافت و ناله سر داد. در ميانهي ناله و زاري شيرين بر مرگ همسر، شيرويه براي او پيغام خواستگاري فرستاد. شيرين نيز دم فرو بست و سخن نگفت. صبحگاهان، كه خسرو را به دخمه بردند، شيرين نيز با عظمتي شاهانه قدم در دخمه نهاد و در تنهايياش با او دشنه اي بر تن خود زد و در كنار خسرو جان داد. بزرگان كشور نيز كه اين حال را ديدند، خسرو و شيرين را در آن دخمه دفن كردند.
نظرات شما عزیزان: